به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
زمن بریدی وبا هیچکس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید ؟
اگر به دامن وصلت نمی رسد دستم
شگفت مانده ام از بامداد روز وداع
که بر نخاست قیامت چو بی تو نشستم
بلای عشق تو نگذاشت پارسا درپارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم
نماز کردم واز بی خودی ندانستم
که در خیال تو عقد نماز چون بستم
نماز مست شریعت روا نمی دارد
نماز من که پذیرد که شب وروز مستم ؟
چنین که دست خیالت گرفت دامن من
چه بودی ار برسید ی به دامنت دستم
من از کجاوتمنای وصل تو زکجا
اگر چه آب حیاتی هلاک خود جستم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
هیاهو
مهربانی
الو!!
شرمندگی
رها
ببین!!
رویای تو
تسلیم
کوچه باغ
میلاد
سال نو مبارک
شعر
عشق من !
من و تو
تقدیم تو
تو
لحظه را قدر بدان
کاش
نقش شقایق
بازیگر
زندگی میگذرد
بهشت
انتظار تو
پیام آشنا
بریان
یاد مهمان
فاصله
حس زیبایی
تمرین
دشت افسون
بی تو بودن
برای تو
تو
بمان
دلتنگی
برو
شراب چشم های تو
سنگ گور
بی تو
سفر بخیر
بیگانه گشتن
تبسم تو !
هر دو تنهاییم
خلاقیت
عطر حضور تو
تنهایی
تو میدانی!!!!!
دوستی