غزل که دست خودم نیست ، گاه مجبورم
که وانمود کنم از علایقم دورم
عذاب می کشم از بی کسی و تنهایی
میان این همه آدم که کرده محصورم
شکست می خورد از من همیشه عقل اما
به عشق و عاطفه هرگز نمی رسد زورم !
اگر چه حال و هوایم همیشه بارانی
و از ارائه ی اشعار شاد معذورم
ضرر نکرده ام و چشم خیسِ من عمری
از این که چشم به راهت نشسته مسرورم
وصال ؟ خواب و خیال است این حقیقت را
قبول کن دل پر آرزو و مغرورم !
بچین که هدیه ی ناقابلی ست ؛ بعد از من
برای توست اگر گلی شکفت بر گورم
عجب حکایت تلخی شده است دل کندن
سفر بخیر دلِ ناتوان و رنجورم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
هیاهو
مهربانی
الو!!
شرمندگی
رها
ببین!!
رویای تو
تسلیم
کوچه باغ
میلاد
سال نو مبارک
شعر
عشق من !
من و تو
تقدیم تو
تو
لحظه را قدر بدان
کاش
نقش شقایق
بازیگر
زندگی میگذرد
بهشت
انتظار تو
پیام آشنا
بریان
یاد مهمان
فاصله
حس زیبایی
تمرین
دشت افسون
بی تو بودن
برای تو
تو
بمان
دلتنگی
برو
شراب چشم های تو
سنگ گور
بی تو
سفر بخیر
بیگانه گشتن
تبسم تو !
هر دو تنهاییم
خلاقیت
عطر حضور تو
تنهایی
تو میدانی!!!!!
دوستی