تو میدانی!!!!!

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

تو آیا عاشقی کردی ، بفهمی عشق یعنی چه؟ 
تو آیا با شقایق بوده ای گاهی ؟ 
نشستی پای اشک شمع گریان ، 
تا سحر یک شب ؟ 
تو آیا قاصدک های رها را دیده ای هرگز ، 
که از شرم نبود شاد پیغامی ، 
میان کوچه ها سرگشته می چرخند ؟ 
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی ، عطر خود تقدیم باغی می کند 
چیزی نمی خواهد ؟ 
و چشمان تو آیا سوره ای از این کتاب هستی زیبا ، 
تلاوت کرده با تدبیر ؟ 
تو فرصت کرده ای آیا بخوانی آیه ای ، از سوره یک ساقه مریم ؟ 
نوازش های باران بهاری را ، به روی گونه های برگ ، فهمیدی ؟ 
تو از خورشید پرسیدی ، چرا 
بی منت و با مهر می تابد ؟ 
تو رمز عاشقی ، از بال پروانه ، میان شعله های شمع ، پرسیدی ؟ 
تو آیا در شبی ، با کرم شب تابی سخن گفتی 
از او پرسیده ای راز هدایت ، در شبی تاریک ؟ 
تو آیا ، یا کریمی دیده ای در آشیان ، بی عشق بنشیند ؟ 
تو ماه آسمان را دیده ای ، رخ از نگاه عاشقان نیمه شب ها بر بتاباند ؟ 
نپرسیدی چرا گاهی ، دلت تنگِ دلِ تنگی نمی گردد ؟ 
چرا دستت سراغ دست همراهی نمی گیرد ؟ 
تو ایا دیده ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل ؟ 
و گلبرگ گلی ، عطر خودش ، پنهان کند ، از ساحت باغی ؟ 
تو آیا خوانده ای با بلبلان ، آواز آزادی ؟ 
و سرخی شقایق دیده ای ، کو همنشینی من کند با سبزی یک برگ ؟ 
تو آیا هیچ می دانی ، 
اگر عاشق نباشی ، مرده ای در خویش ؟ 
تو آیا معنی چشمان خیس و لب فروبستن ، نمی دانی ؟ 
نمی دانی که گاهی ، شانه ای ، دستی ، کلامی را نمی یابی 
ولیکن سینه ات لبریز از عشق است 
شبی در کهکشان راه شیری ، دب اکبر را صدا کردی ؟ 
تو پرسیدی شبی ، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را ؟ 
جواب چشمک یک از هزاران اختر در آسمان را ، داده ای آیا ؟ 
تو آوازی برای مریمی خواندی 
و پرسیدی تو حال غنچه تب دار سنبل را ؟ 
خیالت پر کشیده ، پشت پر چین حصار بسته باغی ؟ 
ببینم ، با محبت ، مهر ، زیبایی ، 
تو آیا جمله می سازی ؟ 
لب پاشویه پرسیدی ، 
تو حال ماهی دریا سرشتِ حوض آیین را ؟ 
نفهمیدی چرا دلبست فال فالگیری می شوی با ذوق 
که فردا می رسد پیغام شادی ! 
یک نفر با اسب می اید ! 
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد ! 
کلاغی را ، به خانه رهنمون گشتی ؟ 
تو فهمیدی چرا همسایه ات دیگر نمی خندد ؟ 
چرا گلدان پشت پنجره ، خشکیده از بی آبی احساس ؟ 
نفهمیدی چرا آینه هم اخم نشسته بر جبین مردمان را بر نمی تابد ؟ 
نپرسیدی خدا را ، در کدامین پیچ ره گم کرده ای ایا ؟ 
جوابم را نمی خواهی تو پاسخ داد ، ای آئینه دیوار ؟ 
ز خود پرسیده ام در تو 
که عاشق بوده ام آیا ؟ 
جوابش را تو هم ، البته می دانی 
جواب این سکوت مانده بر لب را 
تو هم ، ای من 
به گوش بسته ، می خوانی ؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, | 11:49 قبل از ظهر | نویسنده : محمدامين جامي (نیما) |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • گویوز