توی فصل بی تو بودن
فرصت یکی شدن نیست
خوش به حالت که یه لحظه ام
تو سرت خیال من نیست
واسه تو فرقی نداره
زنده باشم یا نباشم
این منم بی تو انگار
باید از خودم جدا شم
توی آسمون چشمات
به سیاهی دل می بازم
قصه ای تازه می سازم
توی چشمهای تو دیدم
همه بود و نبودم
تو ولی رهاترینی
بی نیازی از وجودم
منم اون غروب دلگیر
تا همیشه پر روایت
این طرف شروع عشقه
اون طرف تا بی نهایت
توی این دیار غربت
عمریه من از تو دورم
مثل جاده های پرتم
که همیشه بی عبورم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
هیاهو
مهربانی
الو!!
شرمندگی
رها
ببین!!
رویای تو
تسلیم
کوچه باغ
میلاد
سال نو مبارک
شعر
عشق من !
من و تو
تقدیم تو
تو
لحظه را قدر بدان
کاش
نقش شقایق
بازیگر
زندگی میگذرد
بهشت
انتظار تو
پیام آشنا
بریان
یاد مهمان
فاصله
حس زیبایی
تمرین
دشت افسون
بی تو بودن
برای تو
تو
بمان
دلتنگی
برو
شراب چشم های تو
سنگ گور
بی تو
سفر بخیر
بیگانه گشتن
تبسم تو !
هر دو تنهاییم
خلاقیت
عطر حضور تو
تنهایی
تو میدانی!!!!!
دوستی