با مسافری از سرزمینی باستانی دیدار کردم که گفت:
دو پای عظیم و بیتنهی سنگی در بیابان است...
نزدیکشان روی ریگزار، نیمفرورفته
رخسارهی مبهوتیست که اخم و
لبِ چروکیده و مضحکهی دستورِ خشکش
میگوید که پیکرتراشش درست دلبستگیهایی را
تعبیر میکند که هنوز باقیست، مُهرشده بر این چیزهای بیجان
دستی که ریشخندشان میکند و قلبی که تغذیه میشود
و بر پاپیکره این کلمات پیداست:
«نامم اوزیماندیاس است، شاهِ شاهان
به کارهایم بنگرید، عظیم و مایهی نومیدی!»
چیزی کنارِ آن بقایا نیست
گرداگردِ زوالِ آن ویرانهی غولآسا، بیکران و عریان
ریگهای تنها و هموار تا دوردست ادامه دارد
از سروده های برسی بیش لی
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
هیاهو
مهربانی
الو!!
شرمندگی
رها
ببین!!
رویای تو
تسلیم
کوچه باغ
میلاد
سال نو مبارک
شعر
عشق من !
من و تو
تقدیم تو
تو
لحظه را قدر بدان
کاش
نقش شقایق
بازیگر
زندگی میگذرد
بهشت
انتظار تو
پیام آشنا
بریان
یاد مهمان
فاصله
حس زیبایی
تمرین
دشت افسون
بی تو بودن
برای تو
تو
بمان
دلتنگی
برو
شراب چشم های تو
سنگ گور
بی تو
سفر بخیر
بیگانه گشتن
تبسم تو !
هر دو تنهاییم
خلاقیت
عطر حضور تو
تنهایی
تو میدانی!!!!!
دوستی