او را فریفتیم !
یک شب ،
... که ماه ، در محاق بود
او را به نام عشق
به شوق ِ دیدنِ یک گل ،
به باغ کشاندیم .
آنگاه
شادمانه ،
چنگالهایمان را
در خون او فرو کردیم .
. . . . .
***
لبخندهایش ،
آزارمان میداد .
از عشق میگفت
و از شکوه حرمت انسان .
او ،
تقدس ابلیس را
باور نداشت ،
و در پرستش کفتار ،
تردید کرد .
دشنه را
با شرم مینگریست .
هرگز نخواست بداند
نیازهای کرکس چیست !
او پرنده را
در آسمان میخواست ،
و انکار میکرد ،
رسالت دندان ،
و طعم دریدن را .
***
چه ابلهانه مُرد !
اینک ،
آسوده از شماتت او
نشستهایم
به انتظار کبوتر .
در دستهای ما
قفسیست ..
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
هیاهو
مهربانی
الو!!
شرمندگی
رها
ببین!!
رویای تو
تسلیم
کوچه باغ
میلاد
سال نو مبارک
شعر
عشق من !
من و تو
تقدیم تو
تو
لحظه را قدر بدان
کاش
نقش شقایق
بازیگر
زندگی میگذرد
بهشت
انتظار تو
پیام آشنا
بریان
یاد مهمان
فاصله
حس زیبایی
تمرین
دشت افسون
بی تو بودن
برای تو
تو
بمان
دلتنگی
برو
شراب چشم های تو
سنگ گور
بی تو
سفر بخیر
بیگانه گشتن
تبسم تو !
هر دو تنهاییم
خلاقیت
عطر حضور تو
تنهایی
تو میدانی!!!!!
دوستی