یک دل سوخته را گر ز کرم شاد کنی
به ز صد مسجد ویرانه که آباد کنی
کی فراموش کند نام تو را دورِ زمان
گر به احسان ز مصیبت زدگان یاد کنی
همه دلها ز صفا آینه ی یکدیگرند
شاد گردد دل تو گر دل کس شاد کنی
یابد از خون دل در بدران رنگ و جلا
هر بنایی که در این غمکده بنیاد کنی
باز خواهی که خداوند به دادت برسد
که تو با خلق خدا این همه بیداد کنی
زیر دستان اگر از جور تو فریاد کنند
تو هم از جور زبردستان فریاد کنی
گر به پیکار ستمکار روی همچو ( نوا )
با قلم کار دو صد خنجر فولاد کنی
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
هیاهو
مهربانی
الو!!
شرمندگی
رها
ببین!!
رویای تو
تسلیم
کوچه باغ
میلاد
سال نو مبارک
شعر
عشق من !
من و تو
تقدیم تو
تو
لحظه را قدر بدان
کاش
نقش شقایق
بازیگر
زندگی میگذرد
بهشت
انتظار تو
پیام آشنا
بریان
یاد مهمان
فاصله
حس زیبایی
تمرین
دشت افسون
بی تو بودن
برای تو
تو
بمان
دلتنگی
برو
شراب چشم های تو
سنگ گور
بی تو
سفر بخیر
بیگانه گشتن
تبسم تو !
هر دو تنهاییم
خلاقیت
عطر حضور تو
تنهایی
تو میدانی!!!!!
دوستی